-->

 
...اما درون باغ
 

 
My little blue room
 
 
 

موسسه خيريه حمايت از کودکان مبتلا به سرطان
*

 
 
Thursday, July 31, 2003
 
Once upon a dream
(Sleeping beauty)


I know you
I walked with you once upon a dream
I know you
The gleam in your eyes is so familiar a gleam
Yet , I know it's true
That visions are seldom all they seem
But if I know you
I know what you'll do
You'll love me at once
The way you did once upon a dream...


-*Thank you for the book,Golzar !,
Nothing else could be that much helpful at the moment !-
 
"Love sought is good , but given unsought is better."

Shakespeare

Wednesday, July 30, 2003
 
دقيقا” همين امروز، برگشتني، توي سرويس، يه كشف خيلي مهم كردم! اونم اينكه:
بچه ها براي اين ميان كه به آدم، آرامش بدن!، يعني درست وقتي ميان كه ديگه هيچ چي آدمو آروم نمي كنه.
شايد براي همينم هست كه زنها بچه ميسازن!(؟)
به قول ”بوبن”: ” زنها خود بخود بچه ميسازن، فقط با ديوونگي قلبشون.”

Sunday, July 27, 2003
 
نيت كنيد، بعد بخونيد!

طاير دولت اگر باز گذاري بكند
يار باز آيد و با وصل قراري بكند

حافظا گر نروي از در او هم روزي
گذري بر سرت از گوشه كناري بكند
 
كلمه ها مثل آدم ها هستن. نحوه حركتشون به سمت ما، چيزهاي زيادي رو درباره نيتشون نشون ميده...

همه گرفتارند / بوبن
 
"Men at some time are masters of their fate."

.انسان ها هر از گاهي سرنوشت خود را به دست مي گيرند

شكسپير / جوليوس سزار

Friday, July 25, 2003
 
- باز از سلوك - حيف است كه گفته نشود:

عشق؟! شكفتن و روييدن و لحظه اي كشف شدن.نه، پيش از لحظه، چندان كه مي توانم به ياد بيارمش،گل به گونه آدميزاد!
زبان بند مي آيد و كام و زبان خشك مي ماند و اندرون تن كوره اي ست كه مي سوزد و مي سوزد بي قرار و بي آرام، اما خاموش و گويي در سكوني ابدي.
هيچ حركتي نه ، نه نيز كمترين جنبه اي....مانده ام تنديسي را مانند بر صندلي چوبين و پشت ميز كار.
شايد دستهايم ، رها، بي اراده من ، نقش بسته اند روي سطح چوبي ميز، و انگشتانم...
تا سر انجام جهان به جنبش در مي آيد و انگشتاني بر سطح ميز پيش مي خزند، لحظاتي سر با سر انگشتان من مي مانند و دمي بعد دل انگشت مياني داغ ميشود از تماس بر سطح آن انگشت كه خزيده ست زير دل انگشت من و كودكانه آن را تكان مي دهد. پس به دستهايش نگاه مي كنم و بعد به چشمهايش تا - انگار جرأت بيابد - و انگشت مرا ميان دو انگشت بگيرد و بفشرد آرام.حركتي ظريف تا مرا باز گردانداز بهشت نا شناخته اي كه ديري در آن شناور بوده ام....
چه مايه هوشيار و زيرك و جسور در ميابمش و مي ستايم او را در چشمان و با نگاه خود.... اما نميتوانم معناي لغت را به زبان برايش بازگو كنم. شرم مانع است....
در چشمانش مي نگرم و به هر دليل و سبب در خود تحسين مي كنم جسارت و شجاعت او را هنگامي كه چنان بي پروا مي تواند پاسخ چشمان مرا بدهد با نگاه زلال و بي همتاي خود، چنان كه گويي در چشمه ساري شسته شده بوده است آن چشم ها به هر بهار و در بارش هر باران بهارانه...

Thursday, July 24, 2003
 
"Praising what is lost, makes the remembrance dear."

Shakespeare.
 
مرسي از همه دوستاني كه اين چند وقته برام ميل زدن.متأسفانه چون فرصت ندارم جواب تك تكتون رو بدم،فعلا” از همينجا از همگي تشكر ميكنم تا بعد.
مرسي خيلي زياد. شاد باشيد.
 
ديگه تعجب نمي كنم از اين به موقع از راه رسيدن كتابها!
انگار كه ديگه اين اتفاق هاي هميشگي، قراردادي شده بين من و نيروهاي مرموز طبيعت كه غافلگيرمان كرده و مي كنند.
حس ميكنم كه يك نوع تقدس نابي در اين حادثه ها نهفته ست كه باعث ميشه احساس سبكي و حل شدن در يك وجود بي نهايت را بكني و اطمينان پيدا كني كه يه جايي يه چيزي ، يه كسي ، يه نيرويي، يا يه وجودي هست كه تنهات نميذاره و هميشه در لحظه هاي حساس يه جوري خودشو از طريق نشانه ها به تو نشون ميده و نيرو و قدرت خودش رو به رخت ميكشه ...

عجيبه كه تمامي اين چند روز رو در مسخي تازه شده اون نگاه يگانه فراموش شده دست و پا ميزدم وعاجز و ناتوان از بيان اين تأثير عميق تا هميشه،به دنبال كلمات مناسب بودم و چيزي در وصفش نميتونستم بگم جز اينكه فقط يه لحظه بود، يه برق، يه جرقه ، يه شيطنت و بعد از اون، ديگر هيچ ، يا شايد همه چيز به تمامي و بدون كوچكترين نقصي !
حال آنكه واقعا” چه بود و چه گذشت و چه گذاشت و چه برد ، دقيقا” نمي دانم!

و دولت آبادي- درسلوك -چه خوب بيانش كرده اين معني رو:

نگاه او به من كفايت مي كرد براي سر مستي وصف ناپذيرم اگر چشمان عالمي حتي نسبت به من كور ميشد.
فقط به نگاه او، نگاه او به خودم، نيازمند بودم و بس!... نمي دانم چگونه گم و ناپديد شد...كه او مي فهميد و بس...

Monday, July 21, 2003
 
نور مهتاب
بتاب بر سر راهش


اي ستاره
نشونش بده راهش

اي خدا جون
تو باش پشت و پناهش

توي مهتاب ستاره
اي خدا جون
...

Thursday, July 17, 2003
 
آه از اين كلمات!
همين كلمات ساده...

تنها به يك كلمه ميتوان عميق ترين ويرانه ها را ساخت
و به تنها كلمه اي ميتوان زلال ترين عشق ها را به دنيا آورد.

آه از اين كلمات!
اين كلمات ساده...

 
براي اونايي كه به وجود نشانه ها معتقدن و منتظر رسيدنشون هستن، نشونه ها دير يا زود از راه مي رسن و امروز هم يه نشونه كوچيك قشنگ خودشو به من نشون داد و خيلي هم به موقع بود:

"ايمان داشته باش، به خودت و به خوبيهايی که لايقشون هستی. روزی خواهند رسيد. به خودت ايمان داشته باش."


Sunday, July 13, 2003
 
شب تارست و ره وادي ايمن در پيش
آتش طور كجا ، موعد ديدار كجاست؟

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home