«و اين منم زني تنها در آستانه فصلي سرد...»
سومين هفته فيلم ”فروغ” - به منظور بزرگداشت مستند سازان زن سينماي ايران - از شنبه اين هفته -22تير- شروع شده و تا 27 تير ادامه داره.
يادت گرامي باد ”فروغ فرخزاد”!
ديگه نميتونه قبول كنه كه:
” انديشه ديرينه پرواز را پر نيست،
بيرون شدن را زين قفس در نيست...”
چرا، هست.هست.هست...
”پرواز ” را بخاطر بسپار...
وقتي يه نفر ازش پرسيد: ” روزي چند بار به آسمون نگاه ميكني؟ ”
تازه يادش افتاد كه چقدر دلش ميخواد پرواز كنه!
انگار قرن ها بود كه پرواز نكرده بود...
هر چند جواب سؤال اونو نداد و فقط حرف هاي خودشو زد
-چون فقط خودشو مي ديد-
وقتي دوباره به سؤال اون فكر كرد،
راهي نديد جز پركشيدن!
تازه ياد آبي آسموني افتاد كه مدتها بود بهش نگاه نكرده بود،
پس سرشو بالا گرفت
و با چشمهاش تا انتهاي هرچي آبي و آسمون بود، پرواز كرد...
ياد يه چيزي افتاد:
” پرواز كن پرنده من!
آزاد و شادمان،
برفراز تولدها
واز ميان هستي ها...”
خورشيد غروب ميكند و مي ميرد
و صبح دوباره طلوع كرده و بدنيا مي آيد
گل ها پژمرده شده و مي ريزند
و دوباره باز مي شوند...
وقتي عميق ترين زخمها بهم مي آيند
ودرمان ميشوند
وقتي كه بزرگترين غم ها فراموش ميشوند
واز ياد ميروند،
زماني كه بال پرواز شكسته ميشود
ودوباره بالي براي پرواز باز ميشود،
چرا از زندگي كردن بترسم؟
البته زماني عصباني ميشوم،
دوباره آرام خواهم شد...
البته زماني گريه خواهم كرد،
و زماني خواهم خنديد...
البته زماني فرياد خواهم زد
و زماني ساكت خواهم شد...
البته زماني بالم خواهد شكست
و زماني دوباره پرواز خواهم كرد...
باور نكردم
و اصلا” باور نخواهم كرد كه
هرچيز پاياني خواهد داشت!
اگر امروز سكوت اختيار كنم،
فردا حرف خواهم زد
و اگرامروز پشت كنم و بروم،
فردا باز خواهم گشت...
خالق اثر: XXX
هيچ وقت تا حالا به نوشته هاي پشت صندلي اتوبوسها دقت كرده ايد؟
اگه نه، حتما” از اين ببعد اين كارو بكنيد.
ديروز توي اتوبوس، چشمم افتاد به يكي از اين صندليهاي بيچاره كه دست كمي ازيك وبلاگ عمومي نداشت!
راستي كه ايروني جماعت چه ذوقي براي نوشتن داره!
اصلا” اين استعداد نويسندگي تو خون همه ما هست!
چند تا از نوشته هاي منتخب اون BUS-BLOG را اينجا ميارم:
كاش عشق اصلا” وجود نداشت!
...مجيد، عشق مريم
روز امتحان فلسفه...
” آدم با شخصيت، باخودكار روي صندلي اتوبوس چيز نمينويسه! ”
...
اين آخري جدا” روشنفكر بوده ها!
دلم ميخواست يه وبلاگ آبي داشته باشم.
رنگ آسمون!
تا بتونم توش به هر كجا كه خواستم پرواز كنم
تا عمق آبي آسمونا...
اينجا نوشتن من هيچ دليل ديگه اي نداره جز اينكه دلم آبي ميخواد!
مي ريزد عاقبت يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچ كسي را گريز نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پراست...
سياوش كسرايي