روزي
خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.
.
.
.
.
.
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب
آوردم، سيب سرخ خورشيد.
...
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با
عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.
و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها، آب خواهم داد
...
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.



امروز روز تولد توست اي آبي ترين آبي ها !
امروز تو به دنيا آمدي !
امروز همه دنيا آبي شد !
امروز همه چشمها آبي مي بينند !
امروز من چه همه آبيم!
امروز ”پانزدهم مهرماه” است!
امروز بار ديگر متولد مي شوي !
امروز ميخواهم آبي نفس بكشم!
امروز ميخواهم آبي ترين نفس ها را به درون بكشم!
امروز تولد تو را در اتاق كوچك آبي خودم جشن مي گيرم
و هديه ميكنم به تو آبي ترين احساساتم را !
تولدت مبارك اي آبي ترين آبي ها!
امروز و هر روز متولد شو!
هر لحظه دوباره به دنيا بيا !
چرا كه هنوز هستند كساني كه دوستت دارند
هستند قلبهايي كه تو درونشان خانه داري
هستند چشمهايي كه مي بينند تو چقدر آبي هستي
اي آبي ترين آبي ها تولدت مبارك!
تولدت بر هر چه آبي و ابر و آسمان مبارك!
تولدت بر هر چه آزادگي و معصوميت و پاكي و بي آلايشي مبارك!
تولدت بر هر چه وسعت بي انتها مبارك!
تولدت بر هر كه دچار، مبارك!
دوستت دارم اي آبي ترين ها!
دوستت دارم!
”سهراب” تولدت مبارك!
آبي ترين عشقها تقديمت باد
اي ساده!
اي صميمي!
اي نزديك تر از پرنده به آسمان !
هر چه نور، هر چه عشق، هر چه پرواز، هر چه رهايي تقديم تو باد!
تولدت را در آبي ترين آسمانها جشن بايد گرفت
و نگاه معصومت را بايد در پرواز پرنده اي كه در بالاترين فاصله ها پرواز ميكند ديد!
اي در اوج ماننده !
امروز روز تولد توست!
امروز روز ” پانزدهم مهرماه” است!

..Close to that tree ..there is a street which is
more green than God's sleep .
and there LOVE is as BLUE as HONESTY ..
اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود .
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است .
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است .
...
من به آغاز زمين نزديكم
...
هر كجا برگي هست ، شوق من مي شكفد .
...
.
.
.
.
”نقاشي هاي سهراب”

.
.
.
.
هشت كتاب سهراب سپهري :
1- منظومه مرگ رنگ
2- منظومه زندگي خوابها
3- منظومه آوار آفتاب
4- منظومه شرق اندوه
5- صداي پاي آب
6- مسافر
7- منظومه حجم سبز
8- منظومه ما هيچ، ما نگاه
.
.
.
.
.
از ” صداي پاي آب ” ، با صداي خسرو شكيبايي:
- اهل كاشانم...
- من به مهماني دنيا رفتم...
- سفر دانه به گل...
- من به آغاز زمين نزديكم...
- چرا ميگويند اسب حيوان نجيبي است...
.
.
.
.
.
.
اينم دو تا از شعرهاي سهراب با فونتي يه كم غير عادي ! - كه براي من جالب بود-.
- پشت درياها
- غمي غمناك
.
.
.
.
.
.
.ما مي رويم، و آيا در پي ما، يادي از درها خواهد گذشت؟
ما مي گذريم، و آيا غمي بر جاي ما، در سايه ها خواهد نشست؟

به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي آرند، از گل واشده دور ترين بوته خاك.
...
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
...

و اين نسيم، بوزيم و جاودان بوزيم
و اين خزنده، خم شويم، و بينا خم شويم
و اين گودال، فرود آئيم و بي پروا فرود آئيم .
بر خود خيمه زنيم، سايبان آرامش مائيم
ما وزش صخره ايم، ما صخره و زنده ايم
ما شب گاميم، ما گام شبانه ايم
پرواز و چشم به راه پرنده ايم
تراوش آبيم و در انتظار سبوئيم
در ميوه چيني بي گاه، رؤيا را نارس چيدند، و ترديد
از رسيدگي پوسيد
بيائيد از شوره زار خوب و بد برويم
چون جويبار، آئينه روان باشيم: به درخت، درخت را
پاسخ دهيم
و دو كران خود را هر لحظه بيافرينيم، هر لحظه رها سازيم
برويم، برويم و بيكراني را زمزمه كنيم .
.
.
.
.
.
.
همراه! ما به ابديت گل ها پيوسته ايم...
.
.
.
.
.
.....................................................................................................
چقدر دلم براي اينجا تنگ شده بود.